در سال های اخیر، مدل سنتی، مطلق و رئیس-مرئوس که از سوی متخصصان مدیریت دنبال می شد جای خود را به یک رویکرد دموکراتیک داده است که رهبری، تصمیم گیری، مسئولیت و اعتبار در آن مشترک است. مفاهیم اصلی این رویکرد جدید در گستره رهبری تحول گرا (Burns, 1978; Bass, 1985; Bass and Avolio, 1993)، توانمندسازی روانشناختی (Spreitzer, 1995; Kanter, 1979, 1983) و رفتار شهروندی سازمانی (OCB) قرار دارد (Organ, 1990). ساختار رفتار شهروندی سازمانی بر نقش فوق العاده رفتاری که یک کارمند در اجرای مسئولیت ایفا می کند تاکید دارد (Organ, 1990). پژوهشگران مختلفی رفتار شهروندی سازمانی را به منظور شناسایی نتایج مثبتی که برای افراد به ارمغان می آورد نظیر افزایش کارایی و تحقق موثر هدف مورد مطالعه قرار داده اند (Bolino and Turnley, 2003; Bowler, 2006). توانمندسازی روانشناختی، فزونی احساس شایستگی، انعطاف پذیری و مسئولیت پذیری کاری را برای کارکنان به همراه دارد (Spreitzer, 1995; Kanter, 1979, 1983). رهبری تحول گرا تغییرات رفتاری را که برای انجام بهتر کار افراد مورد نیاز است تسهیل می کند (Bass, 1985; Bolino and Turnley, 2003; Bowler, 2006). با توجه به این موارد، نقش رهبران از کنترل به سمت هدایت و هماهنگی فرآیندهای کاری سازمانی تغییر یافته است. تحقیقات قبلی مربوط به رهبری تحول گرا، تاثیر مثبتی که این رهبری بر فرآیندهای فکری پیروانش داشت را در نظر می گرفت و در عین حال آنها را به سوی تصمیم گیری مناسب هدایت می کرد.
با توجه به گفته های Prabhakar (2005) “رهبران خوب اعتماد به نفس را به خود القا می کنند، اما یک رهبر فوق العاده الهام بخش اعتماد به نفس به مردم است و موجب می شود آنها سطح عملکرد طبیعی خود را افزایش دهند.” این جمله را می توان به گونه ای تفسیر کرد که در آن مفهوم رفتار شهروندی سازمانی در حضور رهبری تحول گرا ظهور کند. رهبران تحول گرا به دیگران قدرت می دهند تا روش کار خود را تغییر دهند (Bowler, 2006). آنها باعث بوجود آمدن تغییرات اخلاقی، نگرشی و فرایندی در افراد و در نتیجه در کل سازمان می شوند (Pearce et al., 2003; Sims and Manz, 1996).
مطالعه پیش رو بیان می کند که رهبری تحول گرا رفتار شهروندی و توانمندسازی روانشناختی کارکنان را در بخش خدمات تغییر می دهد و سه استدلال را مطرح می کند.
اولین نکته استدلال می کند که رفتار شهروندی سازمانی را می توان به نظریه تبادل اجتماعی پیوند داد (Blau, 1964; Aselage and Eisenberger, 2003). این نظریه نشان می دهد رفتار شهروندی زمانی پدیدار خواهد شد که کارمند احساسات مثبتی را تجربه کند و به سازمان وابستگی داشته باشد. بنابراین شخص در نتیجهی تجارب مثبت برای پاسخ دادن به تقاضای سازمانی برانگیخته می شود. محققان در مورد این واقعیت بحث کرده اند که رهبری تحول گرا در میان کارکنان احساس مثبت و انگیزه بالاتری ایجاد می کند (Bass, 1985; Bass and Avolio, 1993; Gebert et al., 2011). پس رابطه بین رفتار شهروندی سازمانی و رهبری تحول گرا استحقاق پویش بیشتر را دارد.
استدلال دوم مطرح می کند که توانمند سازی کارکنان این نیست که به آنها بگوییم صاحب قدرت هستند و یا بیانیه های سازمانی فانتزی راجع به اعلام توانمندسازی صادر کنیم. سازمانی که بخواهد واقعا کارکنان خود را توانمند سازی نماید باید در سیاست ها، شیوه و ساختار خود تغییری ایجاد کند. این مهم هنگامی رخ می دهد که یک شرکت مدل مدیریت سنتی بالا به پایین و کنترل گرای خود را کنار نهاده و آن را با رویکردی مشارکتی و یا روشی با کارایی بالا جایگزین کند. سازمان های دارای رویکردهای مشارکتی عالی سیستم های مدیریت چندگانه را به کار می گیرند تا یک محیط کاریای ایجاد کنند که در آن همه کارکنان تشویق می شوند در مورد شغل خود تفکر استراتژیک داشته باشند و مسئولیت شخصی را برای کیفیت کار خود تقبل کنند (Lawler, 1986). رهبری تحول گرا کارکنان را به تصمیم گیری مستقل در رابطه با چالش های مختلفی که با آنها روبرو هستند تشویق و کارشان را از لحاظ شخصی معنی دارتر می کند (Zhang and Bartol, 2010). کارکنان دارای قدرت از پاسخگویی به نیازهای سازمان دریغ نمی کنند. توانمندسازی به عنوان یک سازه اجتماعی، درک کنترل شخصی یعنی رویکرد فعالی که شامل تصمیم گیری های فوری و نوآوری های کاری می شود را ادغام می کند (Boudrias et al., 2009). بنابراین رابطه بین توانمندسازی روانشناختی و رفتار شهروندی سازمانی ارزش بررسی بیشتر را دارد.
دیدگاه سوم این مطالعه تفاوت های شیوه های تصمیم گیری سازمانی در بخش خدمات و تولید را نشان می دهد (Bowen and Schneider, 1988; Jackson et al., 1989). محققان اشاره کرده اند که طبیعت نتایج کار صنایع خدماتی نامحسوس است و صلاحیت های کارکنان آنها با صلاحیت کسانی که در سازمان های تولیدی هستند تفاوت دارد (Bowen and Schneider, 1988). از کارکنان صنعت خدمات انتظار می رود که نسبت به کار خود تعهد بیشتری داشته باشند. آنها می بایست نیازهای مشتریان را به صورت منظم برآورده نمایند و دارای بصیرتی جهت رسیدگی به مسائل مشتری باشند (Bowen and Schneider, 1988; Jackson et al., 1989). با توجه به ماهیت کار در بخش خدمات کارکنان باید جهت تصمیم گیری های فوری تقویت شوند. علاوه بر این سازمان از آنها انتظار دارد به سمت نقش فوق العاده رفتار و یا نشان دادن رفتار سازمانی شهروندی حرکت کنند (Bowen and Schneider, 1988; Jackson et al., 1989). فاصله قدرتی زیاد (احترام برای اقتدار و سلسله مراتب) در فرهنگ هند امری رایج است (Hofstede, 2001)، به این معنی که کارکنان استقلال کمی داشته و از لحاظ روانی احساس قدرت نمی کنند چرا که برای همه تصمیم گیری ها به تایید از سوی مافوق خود نیاز دارند (Spreitzer, 1995). بنابراین مطالعه و بررسی این موضوع که چگونه مدیرانِ دارای سبک رهبری تحول گرا و توانمندسازی روانشناختی، OCB را در میان کارکنان هندی تحت تاثیر قرار میدهند جالب توجه است، یعنی در جایی که فاصله قدرت در آن بالا است اما به سازمان های بخش خدمات به دلیل مساعدت آنها به اقتصاد اهمیت ویژه ای داده می شود.
لذا هدف از این پژوهش بررسی رهبری تحول گرا و توانمندسازی روانشناختی به عنوان پیشینه ای برای تجلی OCB در بخش خدمات است. این پژوهش همچنین نقش موثر توانمندسازی روانشناختی در رابطه میان رهبری تحول گرا و OCB را بررسی می کند. این مطالعه بر روی کارکنان تراز اول صنعت هتلداری در هند انجام شد.