شناخت کودکان از حالات ذهنی و احساسات، نظریه ذهن (ToM)، موضوع اصلی در تحقیقات رشد شناختی در 30 سال گذشته است. علی رغم پایه های غنی در مطالعات مفاهیم “نوزادن” و “کودکان پیش از دبستان” در مورد خواسته ها، احساسات و باورهایشان (see Wellman, 2014), توجه کمتری به سمت پیشرفت ToM پس از 6 سالگی پرداخته شده است، از جمله منابع تنوعی که در طول دوران میانی کودکی و پس از آن وجود دارد (Hughes & Devine, 2015; Lagattuta et al., 2015; Miller, 2012; Pillow, 2012). همانطور که Lagattuta بررسی کرد (2014)، چنین پیشرفت هایی شامل پیچیده تر شدن استدلال ها، در مورد ارتباطات عللی در میان حالات ذهنی است (به عنوان مثال، چگونه افکار، احساسات را تحت تاثیر قرار می دهند). پژوهش کنونی، این تحقیق را با در نظر گرفتن رشد (پیشرفت) و تفاوت های فردی در کودکان 4 تا 10 سال و بزرگسالان، و باورها در مورد روابط متقابل سه گانه میان افکار، احساسات و تصمیمات، توسعه داده است – برای مثال چگونه افکار ، عواطف و تصمصیمات را شکل می دهند. ما بر سه وجه افکار- احساسات و تصمیمات، تمرکز کردیم زیرا اشکال برجسته در نظریه های علمی در مورد احساسات، تصمیم گیری و اختلالات بالینی، اغلب با مداخله با هدف کمک کردن به افراد، سبب شناخت و تغییر روابط ناسازگار در میان اینکه چگونه انها فکر می کنند، هیجانی می شوند، و عمل می کنند، می شوند(Baumeister, Vohs, DeWall, &Zhang, 2007; Borkovec, Ray, & Stober, 1998; Coricelli et al., 2005; Dolan, 2002; Ehlers & Clark, 2000; Ellis, 1991; Fredrickson, 2001; Lazarus, 1982; Wood, Quinn, & Kashy, 2002). بنابراین، این مطالعه تحقیقات پایه را در مورد رشد ToM در طول دوران میانی کودکی انجام داده و پیامدهای اعمال بالینی را نشان می دهد.
اگرچه استدلال کودکان در مورد انسجام سه گانه میان افکار، احساسات و تصمیمات، بطور سیستماتیکی بررسی نشده است، اما محققان، درک کودکان از هر جزء دوتایی را بررسی کردند: افکار-احساسات، احساسات- تصمیم گیری، و افکار- تصمیم گیری. با توجه رابطه اولیه افکار-احساسات، Lagattuta و همکارانش(Lagattuta, 2007, 2014; Lagattuta & Wellman, 2001; Lagattuta, Wellman, & Flavell, 1997) یافتند که کودکان 3 و 6 سال، آگاهی بیشتری را نشان می دهند در مورد این که تفکر یا باقی ماندن در آینده یا گذشته، می تواند احساسات فعلی شان را تغییر دهد. بعلاوه، کودکان 5 و 6 سال، تشخیص می دهند که دو فرد در یک وضعیت مشابه، بسته به تمرکز بر روی افکارشان، احساسات متفاوتی خواهند داشت، و کودکان بزرگتر، قدرت تفکر مثبت بهتری را در جهت بهبود احساسات در طول وقایع بد و ناگوار، را نشان می دهند (Bamford & Lagattuta, 2012). بعلاوه اگرچه کودکان، اعمال باورهای غلط را در طول سنین 4 یا 5 سال گذرانده اند، اما آنها همچنان در حال مبارزه و کشمکش با درک احساسات ناشی از باورهای غلط در طول سنین 6 یا 7 سال، هستند(see Harris, de Rosnay, & Ronfard, 2014). بطور کلی، مطالعات نشان داده اند بهبود درک کودکان در سنین 3 و 10 سال، سبب می شود که افکارشان، سلامت احساسی شان را شکل می دهد و همچنین اینکه چگونه حالات احساسی، افکار فرد را تحت تاثیر قرار می دهد (Altshuler & Ruble, 1989; Amsterlaw, Lagattuta, & Meltzoff, 2009; Bender, Pons, Harris, & de Rosnay, 2011; Flavell, Flavell, &Green, 2001; Harris, Johnson, Hutton, Andrews, & Cooke, 1989; Sayfan & Lagattuta, 2008, 2009).
محققان درک کودکان را از روابط احساسات-تصمیم گیری را در زمینه اخلاق، مقابله کردن، و پشیمانی در تصمیم گیری های گذشته را بررسی کردند. برای مثال، Lagattuta (2005)، یافت که کودکان 7 ساله و بزرگتر نسبت به کودکان کوچکتر، درک بهتری در مورد اینکه قدرت تصمیم گیری (مهار کردن خواسته ها برای رعایت قوانین) می تواند رضایت روحی و احساسی را جلب کند و انجام خواسته ها با شکستن قوانین، می تواند سبب احساسات منفی شود، را دارند (see also Arsenio, Gold, & Adams, 2006; Lagattuta, Nucci, & Bosacki, 2010; Lagattuta& Weller, 2014). همچنین بهبودهای قابل توجهی میان کودکان 5 و 7 سال در تشخیص اینکه تصمیم گیری برای چشم پوشی از خواسته های شخصی به منظور کمک به دیگران می تواند، مزایای عاطفی را همراه داشته باشد، وجود دارد (Weller & Lagattuta, 2013, 2014). در ارتباط با اینکه چگونه احساسات، با تصمیمات مقابله می کنند، Sayfan و Lagattuta (2009) بررسی انجام دادند که نشان داد کودکان 4 ساله، درک می کنند که انتخاب های رفتاری مانند مبارزه کردن یا گریختن، می تواند در کاهش ترس موثر باشد، و با رشد کردن در سنین 4 و 7 سال، درک پیچیده تر روابط عللی را بیان احساسات و رفتار را می یابند (see also Bamford & Lagattuta, 2010; Harris, 1989). کودکان در سنین 6 تا 9 سال، شروع به بیان احساس تاسف می کنند (Beck & Riggs, 2014; O’Connor, McCormack, & Feeney, 2012; Rafetseder & Perner, 2012), و این احساسات به آنها در تصمیم گیری های تطبیقی تر در آینده کمک خواهد کرد (O’Connor, McCormack, Beck, & Feeney, 2015; O’Connor, McCormack, &Feeney, 2014). با این حال، کودکان مشکلات بیشتری را در استدلال کردن در مورد پشیمانی های دیگرشان از بیان کردن تجربه های شان، نشان می دهند (Weisberg & Beck, 2010), و این امر نشان می دهد که دانش و تحقیق در مورد روابط احساسات-تصمیم گیری، برای رشد و پیشرفت در دوران میانی کودکی، همچنان باید ادامه یابد.
در آخر هم محققان، استدلال کودکان را در مورد روابط تفکر-تصمیم گیری بررسی کردند. این امر عمدتا با استفاده از الگوی کلاسیک باور غلط یا باور نادرست تست می شود (Wimmer & Perner, 1983). در این کار، یکی از شخصیت ها، یک شیء را در یک مکان خاص قرار می دهد و آنجا را ترک می کند و سپس شخصیت دوم به دنبال شیء حرکت می کند (می گردد). از شرکت کنندگان پرسیده شد که مکانی که شخصیت اول برای آن گزینه به دنبال اش است، کجا است. افراد بالاتر از 4 یا 5 سال، نشان دادند که یک شخصیت، بر اساس باور خودش عمل می کند، حتی اگر آن مورد در تضاد با واقعیت باشد (see Wellman, Cross, & Watson, 2001). Lagattuta و همکارانش (Lagattuta, 2007; Lagattuta & Wellman, 2001)، یک روش متفاوت را برای بررسی دانش کودکان در مورد اینکه اعمال افراد، می توانند با تفکر در مورد گذشته یا پیش بینی کردن آینده، ایجاد شوند را بکار بردند. یافته ها، بهبودهایی را در میان کودکان 3 و 7 سال، در زمینه ی اینکه توضیح تصمیماتی (برای مثال، دور شدن سریع از یک حیوان خانگی کوچک) که محتوای تفکر افراد، را ایجاد می کنند را نشان دادند (برای مثال فکر کردن در مورد اینکه یک سگ، رفتار تعقیب کردن را از گذشته مدام تکرار می کند).
در حالی که Lagattuta و Sayfan (2013)، پیش بینی ها را برای افکار، احساسات و تصمیمات افراد بصورت متغیرهای وابسته و جداگانه، آنالیز و تجزیه تحلیل کردند، ما بررسی کردیم که تا چه حد شرکت کنندگان سه حالت ذهنی را توسط ظرفیت قضاوت شان، هم تراز می کنند. برای انجام این کار، پروژه حاضر دیدگاه جدیدی را برای باور کودکان و افراد بزرگسال در مورد ارتباطات متقابل عللی یا انسجام میان حالات ذهنی را ایجاد کرد. بنابراین با ارائه یک وضعیت سه گانه از حالات ذهنی تطبیق یافته با ظرفیت، اینکار معتبر شد، شرکت کنندگان لازم است که پیش بینی کنند که (a) شخصیت مورد نظر آینده منفی را پیش بینی می کند (تفکر منفی)، احساس نگرانی دارد (احساس منفی)، و رفتار اجتنابی از آن شخص گناهکار را نشان می دهد (تصمیم گیری منفی) و یا (b) آن شخصیت، آینده مثبت (تفکر مثبت)، احساس خوشحالی (احساس مثبت) پیدا می کند و به آن شخص نزدیک می شود (تصمیم گیری مثبت). با توجه به بهبود های مرتبط با سن در استدلال ها، در مورد روابط عللی میان انواع مختلفی از حالات ذهنی، پیش بینی کردیم که شروط وضعیت سه گانه حالات ذهنی تطبیق یافته با ظرفیت فرد، میان کودکان 4 و 10 سال، و همچنین میان دوران کودکی و بزرگسالی، افزایش خواهند یافت.
از آنجا که وضعیت ذهنی سه گانه، از سه زوج بهم پیوسته تشکیل شده است (تفکر-احساسات، احساسات – تصمیم گیری و تفکر – تصمیم گیری)، ما بیشتر بررسی کردیم که آیا این سه ترکیب در کودکان و بزرگسالان، توسط ظرفیت شان، هم تراز می شوند. اگرچه مطالعات کمی، از نظر سیستماتیکی مهارت های کودکان را با انواع مختلفی از زوج های حالات ذهنی مقایسه کردند، اما شواهد کارهای Lagattuta و Wellman (2001)، و Bartsch, Campbell, و Troseth (2007)، نشان می دهند که تفکر و احساسات ممکن است بیشتر از تصمیم گیری و تفکر یا تصمیم گیری و احساسات، ارتباطات متقابل را داشته باشند. بعلاوه، اگرچه تفکر و احساسات افراد معمولا با هم هم تراز هستند (Lazarus, 1982), اما اینکه چگونه افراد هنگامی که دچار افکار و احساسات خاصی می شوند، رفتار می کنند ساده نخواهد بود؛ افراد مختلف می توانند برای اعمال مختلف، تصمیمات منطقی بگیرند (برای مثال در زمانی که دچار استرس است می تواند فرار کند از موقعیت یا مبارزه کند، see Taylor et al., 2000). بنابراین انتظار می رود که شرکت کنندگان در تمام سنین، روابط مطابق تری با ظرفیت شان را میان افکار و احساسات در مقایسه با زوج های تفکر-تصمیم گیری یا احساسات-تصمیم گیری را ایجاد می کنند.
گذشته از بررسی تاثیر سن و جنسیت بر توانایی شکل دادن حالات ذهنی زوجی و سه گانه مطابق با ظرفیت، هدف ما کمک کوچکی در مورد رشد متون در زمینه تفاوت های فردی در ToM ،در طول اواسط دوران کودکی و بالاتر است. ما بر ارتباط میان عملکرد اجرایی و ToM تمرکز کردیم (EF، برخی از فرایندهای شناختی بالاتری که بهم پیوسته هستند، Miyake et al., 2000)، زیرا کنترل مهاری (IC، توانایی در متوقف کردن پاسخ ها و عکس العمل های خودکار، Best & Miller, 2010) و حافظه کاری(WM، توانایی در نظر گرفتن و دستکاری بخشی از اطلاعات، Baddeley, 1992)، در طول اوایل دوران کودکی، تنوع را در ToM پیش بینی می کنند (see Devine & Hughes, 2014; Marcovitch et al., 2015). شناخت در مورد این روابط در کودکان بزرگتر، بسیار کمتر است (see Hughes & Devine, 2015; Lagattuta et al., 2015). بتازگی Lagattuta و همکارانش نشان داده اند که حتی در زمان کنترل کردن سن، تفاوت های فردی در WM و IC، پیشرفت های بیشتر ToM را در کودکان 4 تا 10 سال و بزرگسالان را پیش بینی می کند (Kennedy, Lagattuta, & Sayfan, 2015; Lagattuta, Sayfan, & Blattman, 2010; Lagattuta, Sayfan, & Harvey, 2014).
هدف مطالعه کنونی، تست کردن روابط EF–ToM در تمام محدوده سنی با استفاده از یک آزمون متفاوت ToM است – این بار تنظیم توانایی و ظرفیت قضاوت های تفکری، احساسات و تصمیم گیری را بررسی کردیم. استدلال کردیم که شرکت کنندگان لازم است که مهارت های EF را برای بررسی تاثیر اطلاعات از حوادث گذشته و همچنین برای پیگیری و هماهنگی پایداری توانایی قضاوت های ذهنی شان، بکار گیرند.
به طور خلاصه، در مطالعه حاضر، استدلال کردن کودکان 4 تا 10 سال و بزرگسالان را در مورد ارتباط بین افکار، احساسات و تصمیم گیری های آینده نگر – بخصوص در شکل گیری حالات ذهنی سه گانه ( پیش بینی آینده مثبت+احساس خوشحالی+ نزدیکی؛ پیش بینی آینده منفی + احساس نگرانی + اجتناب کردن ) و زوجی (تفکر-احساسات، احساسات-تصمیم گیری و تفکر-تصمیم گیری) تطبیق یافته با توانایی و ظرفیت را بررسی کرده است. ما تاثیر انواع مختلفی از اطلاعات رویدادهای گذشته (گذشته سازگار، گذشته متناقض، بدون هیچ گذشته ای) را بر تنظیم و تراز کردن توانایی در قضاوت حالات ذهنی کودکان و بزرگسالان را مورد تجزیه تحلیل قرار دادیم. انتظار داریم که افزایش های مرتبط با سن، که در ارتباط تفکر، احساسات و تصمیم گیری های افراد در آزمایشات گذشته سازگار (PP وNN)، قضاوت های منسجم تری را در آزمایشات سه گانه و زوجی گذشته متناقض (PN و NP) و آزمایشات بالقوه پایه (بدون هیچ رویدادی در گذشته) را استنباط کنند. در نهایت، تحقیقات روابط ToM–EF را برای بررسی اینکه آیا کودکان و بزرگسالان با WM و IC بالاتر هستند یا نه، پیش بینی های منسجمی را در مورد اینکه چگونگی فکر، احساس و عمل افراد ارائه دادیم.