در طول تاریخچه علم رایانه، رابطها و کنشهای متقابل روز به روز پیچیدهتر میشوند. امروزه، رایانهها همه جا حضور داشته و همه افراد آنها را بکار میگیرند. از این رو، لازم است رایانهها را با قابلیتهای انسان مطابقت داده و قابل استفاده نماییم که این کار غالباٌ با ارزیابی کنش متقابل انسان و رایانه قبل از دسترسی عموم به آنها صورت میگیرد. با این حال، روشهای ارزیابی قدیمی ممکن است نامفهوم، فاقد ضبط گزارشات همزمان یا اختلال در برهمکنش باشد.
از طرفی، با ظهور فنآوریهای جدید، حسگرهای فیزیولوژیکی به بهبود کنش متقابل انسان و رایانه (HCI) کمک میکنند (فرکلوگ، 2009). سیستمها را میتوان همزمان از طریق نظارت بر حجم کار ذهنی کاربران تنظیم کرد (کولمورگن و همکارانش، 2007). حسگرهای فیزیولوژیکی یک کانال اطلاعاتی بینشافزا را اضافه میکنند، ولی ممکن است ناخوانده باشند یا برای ضبط یک سیگنال مناسب نیاز به درجهبندی داشته باشند و از این گذشته، برخی از آنها به ندرت در دسترس مصرفکننده قرار میگیرند. مسائلی از این دست را میتوان با استفاده از حسگرهای فیزیولوژیکی ارزیابی کنش متقابل انسان و رایانه حل کرد. همزمان با طراحی یک رابط کاربری (UI) باید این موضوع را قبول کنیم که ممانعت حسگرها را به اعضا ویژه کاربرانی اضافه کنیم. در آن صورت، دستگاههای آزمایش پیشاپیش به بهبود رابط کاربری کمک خواهند کرد. شرایط آزمایشگاهی امکان تشکیل ساختار کنترل شده را برای اندازهگیریهای پیاپی فراهم میآورد. تصویربرداری عصبی به حسگرهای سخت ولی حساس تکیه دارد. ما این حسگرها را مکملی ابتکاری برای روشهای معمول ارزیابی تلقی میکنیم. سنجش فعالیت عصبی طی کنش متقابل انسان و رایانه میتواند به ما کمک کند تا درک بهتری از فعالیتهای مغزی در زمان کنش متقابل کاربران داشته باشیم (پاراسورامان، 2013).
در مقاله حاضر بر این موضوع تأکید میکنیم که از کدامیک از تکنیکهای تصویربرداری عصبی به راحتی میتوان در آزمایشگاهها برای حل مشکلاتی که تنها در روشهای ارزیابی قدیمی با آن مواجه میشویم، استفاده کرد. همچنین، امکان استفاده از مجموعه الگوهای وضعیتی کاربران در توصیف کنش متقابل انسان و رایانه و ارزیابی چگونگی سنجش عینی الگوها با استفاده از تصویربرداری عصبی را بررسی میکنیم. این دسته از الگوها را سازه مینامیم، اصطلاحی که به مفاهیمی متفاوت با حجم کار و وضعیت جریان اشاره دارد.
سایر مقالات قبلاً برای آگاهی از نحوه بهرهگیری فنآوریهای عصبی از کنش متقابل انسان و رایانه مطرح شدند، ولی ارزیابی را در بر نمیگیرند (جورج و لکویر، 2010) و در صورتی که چنین باشد، بسیاری از سازهها را بررسی نمیکنند. پاراسورامان (2013) تنها درباره حجم کار، هشیاری و تشخیص خطا بحث میکند. در بررسی کنونی، تمام سازههای بزرگی که بتوان با آنها فعالیت مغز را ارزیابی کرد، را از مقالات مربوط به کنش متقابل انسان و رایانه جمعآوری کردیم.
در این بررسی، ابتدا خانوادههای متفاوت روشهای ارزیابی را با هدف سنجش کنش متقابل انسان و رایانه و کیفیت رابط کاربری به همراه مزایا و معایبشان به اختصار بیان میکنیم. سپس آنها را به این چهار گروه تقسیم میکنیم: مطالعات رفتاری (مشاهده همزمان فعالیتهای کاربران)، پرس و جو (مثلاً، پرسشنامه، مصاحبه، بلند فکر کردن)، حسگرهای فیزیولوژیکی (برای مثال، ضربان قلب، پاسخ برقی پوست) و تصویربرداری عصبی (زیرمجموعه حسگرهای فیزیولوژیکی که کار ضبط فعالیت مغز را انجام میدهند). علاوه بر این، مقیاس جدیدی طراحی میکنیم ( هر موقع که معیار سنجش برونمحور یا خودمحور باشد) که میتواند به انتخاب ترکیب درست روشهای ارزیابی کمک کند.
در اینجا نشان میدهیم که الکتروانسفالوگرافی (EEG) تکنیک تصویربرداری عصبی است که بهترین توازن را بین وضوح فضایی و زمانی، کاربرد عملی و هزینه برقرار میکند. از این رو، در بخش دوم بر الکتروانسفالوگرافی متمرکز میشویم و در آنجا سازههای مربوط به کیفیت کنش متقابل انسان و رایانه را بررسی میکنیم. همچنین، مشخص نمودیم که حجم کار، توجه، هوشیاری، خستگی، تشخیص خطا، هیجانات، تعهد، جریان و غوطهوری برای ارزیابی مفید بوده و بوسیله الکتروانسفالوگرافی قابل اندازهگیری میباشند. در پایان، چالشها و محدویتهایی که از مقابله بین ارزیابی کنش متقابل انسان و رایانه و فنآوریهای عصبی بوجود میآید و همچنین سازههایی که میتوانند از قابلیت اندازهگیری بوسیله الکتروانسفالوگرافی سود ببرند، را به طور خلاصه بیان میکنیم.