مهاجرت اعراب به ایران
مهاجرت اعراب به ایران از راه خشکی و از سمت عراق بوده است. و از روزگاران بس کهن مردم فقیر آن سرزمین که سامی نژاد هستند پی در پی در جستجوی چراگاه و زمینه های بارور به سوی شمال کوچ می کردند از سه هزار سال پیش از میلاد مسیح آبادیهای شمالی این سرزمین که کشورهای عراق، سوریه، فلسطین، لبنان کنونی که هلال خصیت نامیده می شد، یعنی سرزمین هلالی بار آور، مورد توجه عربها بادیه قرار گرفت، و برنشان این کوچه ای پیاپی دراز تاریخ ساکنان این سرزمین توانستند با کوچهای پی در پی، دولتهای سامی نژاد قدیم چون اگر، بابل و دولتهای آرامی و کنعاتی فنیقی و بحرانی را در هلال پیدار سازند، اکنون از این رو تیرهای سامی نژاد مزبور ناگریز در جستجوی چرا گاه و آب با حواشی خود از آنجا به سرزمینهای آباد شمالی کوچ نمایند. بنابراین عراق و سوریه و فلسطین که شبه جزیره عربستان در مسان آنها واقع و دریا یا کوهستان یابند میانه آنها نبود از روزگار دیرین کوچگاه عربها بوده است.[1]
از جمله قبایلی که در اواخر سلسله اشکانی و اوایل روزگار ساسانیان به ایران آمدند یکی طوایف بنی العلم بوده که به داخل ایران مهاجرت کرد، این قبیله در پیش از اسلام در ایالت خوزستانی در هویزه و مناذر کبری در شمال غربی اهواز مسکن داشتند و از بومیان آنجا به شمار می رفتند و در هنگام حمله اعراب به ایران به یاری هم فراوان خود برخاستند با مهمانداران ایرانی خویش جنگیدند و چون عربها بر خوزستان دست یافتند. به بصره که شهری جدید الاحداث بود کوچیدند[2] در زمان ساسانیان در ایان پادشاهی اردشیر اول (41- 266) قابل ازد در کرمان تحت فرمانروایی ایران سکونت اختیار کرده بودند البته در بحرین نیز قبائل بنی تمیم و عبد القیس زیر نفوذ ایران بودند، در حیره نیز تنوفیان بر بخش بزرگی از عربستان حکومت داشتند و عموماً خراجگذار دولت ایران به شمار می رفتند و در واقع رغیب ایران بودند، بنابراین از روزگار دیرین ایران به درجات مختلف با اعراب نزدیکی و مناسبات دوستانه داشته است.[3] ولی با این حال، ایرانیان حتی المقدور از مهاجرت اعراب به ایران جلوگیری می کردند و در این زمان عشایر بسیاری از اعراب صحرانورد دو روی به مهاجرت آورده و به مرزهای ایران نزدیک شده بودند و اگر جلوگیری ساسانیان از ایشان توسط دولت دست نشانده حمیره نبود در اندک زمانی سراسر عراق و خوزستان و پارسی را عشایر عرب فرا می گرفتند، چون این عشایر فقیر در مرزهای ایران خطر بزرگی برای کشور به شمار می رفتند، شخص یاران ساسانی همواره مراتب جلوگیری از ایسان بودند. حتی پادشاهان عرب حیره که تحت حمایت ایران بودند وظیفه مهم ایشان نگاهداری مرزها و دوراندن آن عشایر عرب از خاک ایران بود، چنان که همین وظیفه را عنانیان پادشاهان دست نشانده روم در مرزهای سوریه انجام می دادند.
ولی با این حال اعراب از ضعف دولت ها استفاده کرده به ایران هجوم می آوردند و دست به قتل و غارت می زدند چنانچه شاپور دوم ( ذوالاکتاف) اعراب بنی تغلب و بنو بکر را که باعث خراجی ایران شده بودند گوشمالی داد و همچنین در زمان خسرو اول (انوشیروان) دسته ای از قبیله لیزایاد از فرات گذشته در عراق و جزیره به تاخت و تاز و چپاول پرداختند و جنگی با ایرانیان کرد، مردمی انبوه را بکشند این جنگ در تاریخ عرب به نام دیر الجماجم معروف است زیرا آن واقعه در نزدیکی دیری رخ داد که تازیان از کمر کشتگان پشته ای ساختند، خسرو انوشیروان سپاهیان را به دفع ایشان فرستاد و ایشان را هلاک کرد.[4]
حملات عرب پس از اسلام
قرنها به این سان گذشت و اعراب پیوسته به انبوهی شمار و سختی معیتشان می افزود و ناگزیر بودند موانع ایران ورودی و مصر را از پیش برداشته و برای رسیدن به زندگی بهتر راه مهاجرت را بر روی خود باز کنند. در این هنگام پیامبر اسلام (ص) لوای دعوت بر افراشت و اعراب را به پذیرش این اسلام دعوت نمود.
و این، پیدایش اسلام در جزیره العرب قطعاً مهم ترین رویداد هزاره اول تاریخ مسیحیت بوده این حادثه نه تنها نقشه جغرافیایی شرق را عوض کرد همچنین سرنوشت و میسر زندگی کم تر از نیمی از بشریت را تغییر داد و به تاریخ جهتی نو بخشید، اسلام اعراب را از قید عادت و غرائز بیابانی و نیمه وحشی به ویشان رهایند و آنان را تحت یک برادری جامع جهانی و نظم اجتماعی در آورد و از آنان افراد خوبی ساخت، این سازنده ترین خدمت: این این است، شود و هیجان برخاسته از تبلیغ مذهبی که در تغییر روحیه درنده خویی آنان بکار رفت، اعراب آن را برنامه توسعه طلبی شان دانستند و در نظر آنان اشغال فیزیکی سرزمین را مقدمه ضروری گسترش ایشان بود.[5]
اما در انجام این مقصود مشکات فراوان وجود دانست چون از یک طرف روحیها متصرفات خود را تا شمال غربی و ایرانی ها دامنه نفوذ خویش را تا جنوب غربی و مشرق عربستان توسعه داده بودند و این امر مسلم بود که اگر حضرت رسول و جانشینان وی در صدد بسط نفوذ اسلام بر می آمدند در نواحی مزبور با منابع رولیتن روم و ایران اصطکاک پیدا می کردند، بالنتیجه بین مسلمین و قواء روم و ایران محارباتی به وقوع پیوست.[6] برخوردهای تا زان با ایرانیان و تاخت و تاز آنها به این سرزمین گر چه به دست آویز دین وزیر لوای اسلام بوده اما انگیزه اصلی آن برای بیشتر ایشان همان بود که همواره ملتهای تازه نفس پر جمعیت و فزاینده و تنگدست و بد خاک را به تجاوز به سرزمینهای آباد بر می انگیز و آن همانا به دست آوردن گشایش و آسایش در زندگی است، ظهور اسلام این امر طبیعی ( مهاجرت مردم تازه نفس و گرسنه از سرزمین خشک و بی حاصل به سرزمینهای حاصلخیز ) را سامان داد.[7] سلطه تازیان باری انحطاط دولت ایران و روم که در این زمان به متنهای خود رسیده بود کار حمله و مهاجرت عربها را به آن کشور آسان کرد.[8]
و این انحطاط در ایران به این شکل بود که ظهور این حنیف اسلام و بعثت پیامبر اکرم (ص) و هجرت آن حضورت از مکه به مدینه ( 622م.) مصادف بود با دوران پادشاهی خسرو دوم ( پرویز) و جنگهای وی با هر مل امپراتور روم که از سال 63 تا 627 طول کشید و پس از کامیابی مقدماتی به شکست ایرانیان و خلع خسرو از سلطنت پایان یافت، این جنگهای بیست و چهار ساله دولت نیرومند ساسانی را به ضعفی عظیم دچار کرد و هرج و مرج دربار ساسانی بعد از خلع خسرو پرویز نیز به حدی بود که هر پادشاه سپس از سلطنتی کوتاه بر اثر مرگ با قتل یا خلع به پادشاهی دیگر تبدیل می یافت و هیچکس را برای اطلاح اوضاع فرصتی نبود، مخارج کمرشکن دربارها مایه تحمیل مالیات سنگینی بر مردم شده بود که طبعاً می بایست به وسیله طبقه دوم یعنی کشاورزان و پیشه وارن پرداخته شود. طبقات عالیه و روحانیون از رفتار خود مردم را به ستوه آوردند، اختلاف دینی میان پیروان زرتشت و مزدک و مانی و بود او عیسی در موانع مختلف مملکت به نهایت رسیده بود و با چنین وضع خلاف و دشمنی در میان طبقات ممتاز یعنی طبقه حاکمه کشور نیز به شدت جریان داشت و آثار انقراض و پریشانی دولت کهن ساسانی هویدا بود.[9]
فتوحات اعراب در زمان عمر
خلافت عمر همراه با پیروزیهایی بود که سپاه اسلام در سوریه با فتح دمشق بدست آوردند، اکنون باید در عراق نیز اقداماتی اولاً برای تثبیت وضعیت آن به نفع مسلمانان و ثانیاً برای توسعه فتوحات صورت می گرفت. در این زمان، شهر حمیره از دست ایرانیها خارج شده بود و طبعاً ایرانیان منتظر فرصتی بودند تا خطر جدید را دفع کنند. لشکر اعراب در دست مثنی بن حارثه بود اما خلافت مدینه همانند زمان ابوبکر بر آن بود تا از حجاز، آن هم از قبایل شناخته شده آن فرماندهی را به عراق اعزام کند . سپس به این منظور ابوعبید بن مسعود را با هزار مرد جنگی بسیج کرد و به عراق فرستاد، مثنی بن حارثه و عمر و بن حزم و سلیطبن قیس نیز همراه او بودند این سپاه برفت و در ثعلبیه فرود آمد. سلیط بن قیس ابو عبید را گفت: مبادا خود را بدین ورطه گرفتار سازی که من شمار سپاه عجمان را بسیار می بینم بهتر است که به ناحیه بادیه رویم و از عمر بخواهیم که برای ما مدد فرستد، چون مدد رسید آنگاه بیش می رویم و جنگ را آغاز می کنیم، ابوعبی گفت: ای سلیط ترسیده ای به خدا سوگند.مثنی گفت: نترسیده، او رای صواب خود را با تو در میان نهاد. من نیز می گویم زنهار پیش مروی که خود و یارانت را در وسط سرزمینشان گرفتار خواهی ساخت و آنان پنجه های خود را در پیکر تو فرو خواهند برد. ابوعبید به سخن هیچ یک گوش فرا نداد و فرمان داد پل ببندند و در عین ناخشنودی آن دو سپاه از پل بگذرانید. آن دو نیز از پل بگذشته ابو عبید سپاه خود را منظم کرد و خود در قلب جای گرفت، ایرانیان حمله آوردند و بر مسلمانان تیر باران کردند جمع کثیری آنان را مجروح ساختند آنگاه اعراب چون تن واحدی محله آوردند و سپاه ایران واپس نشست. ایرانیان بار دیگر حمله کردند و در این حمله ابوعبید نخستین کس بود که کشته شد و از مسلمانان خلق کشته شدند، باقی به سوی پل هجوم آوردند و از آن گذشتند مثنی به حمایت از ایشان به جنگ در ایستاد تا همگان از پل بگذشتند و آخرین کس مثنی بود آنگاه پل را ببریدند، این جنگ به نبرد جسر معروف است .
بلازی می نویسد: چون پارسیان اجتماع تازیان را شنیدند ، مروان شاه ابروبند (ذوالحاجب) را به مقابله ایشان فرستادند. انوشیروان این سپهسالار را بهمن لقب داده بود و بدان تبرک می جست، او را از آن باب ابروبند گفتند که وی ابروان را که از غایت پیری بر چشمانش فرو می ریخت می بست و نیز گفته اند که نام وی رستم بوده است، ابوعبید پل را اصلاح کرد زیرا نااستوار بود و بخشی از آن بریده شده بود آنگاه وی و نیز دیگر مسلمانان از مروحه آمدند و بر آن پل گذشتند و به سپاه ابروبند رسیدند، ابرو بند چهارهزار مرد سلاح پوشیده و یک بیل داشت جنگی سخت در گرفت، زخم های فراوان بر پیکرها نشست و مسلمانان ناتوان گشتند، و شکست خوردند. جنگ پل روز دوشنبه در آخر ماه رمضان سال سیزدهم هجری رخ داد .
نبرد قادسیه
چندی بعد از واقعه بویب، داستان قادسیه بیش آمد که به حقیقت سرنوشت دو طرف بدان وابسته بود. این جنگ از حیث نتیجه بسیار اهمیت داشت و در واقع مهمترین برخورد اسلام بود با ایران .
ایرانیان برآشفته از شکست بویب و احتمالاً نگران از اخبار پیروزی اعراب بر امپراطوری بیزانس تمام هم خود را متوجه فرات کردند و به دفاع از مرزهایی که با اعراب داشتند شتافتند .
بنابراین ایرانیان چون دیدند اعراب از هر سوی ایشان را فرو گرفته و حمله و غارت می کنند با یکدیگر گفتگو کردند و گفتند گرفتاری ما از این است که زنان بر ما پادشاهی می کنند و بر یزدگر پسر شهریار خسرو پرویز جمع شدند و او را که نوجوانی شانزده ساله بود بر خود پادشاه کردند ولی گروهی از ایرانیان به طرفداری سلطنت آزرمی دخت پافشاری کردند و دو گروه جنگ کردند و یزدگرد پیروز شد و آزر می دخت از پادشاهی خلع گردید و چون یزدگر پادشاه شد مردم را از هر طرف فراخواند و سپاهی فراهم ساخت و رستم پسر هرمز را بر آنان فرماندهی داد رستم مردی کار دیده و گرم و سرد روزگار را چشیده بود و به سوی قادسیه حرکت کرد .
قادسیه سرزمینی در عراق واقع در جنوب نجف اشرف است. بین آن و کوفه پانزده فرسخ و بین آن و عذیب چهار مایل فاصله بوده .
زمانی که آمادگی نیروهای ایران به فرماندهی رستم فرخ زاد در تیسفون به مثنی بن حارثه رسید مثنی به مدینه رفت تا در آنجا با عمر تهیه کاملی تدارک کند .
عمر نیز بی درنگ وسایل کامل فراهم ساخت و از آن جمله قبایل چادرنشین جنوب عربستان بودند که هنوز اسلام نیاورده و عشق جنگ و جاذبه تاراج و یغما آنها را وادار به این کار کرده بود، عمر نخست وانمود کرد که خود می خواهد فرماندهی سپاهی را که به ایران می فرستد به عهد بگیرد و ظاهراً این کار برای این بوده است که مردم را تحریک و تشویق بکند که داوطلبانه به این جنگ بروند، ولی حضرت علی (ع) که حکومت شهر بر عهده وی بود و عمر به او اعتماد زیادی داشت و درباره او گفته بود «لولا علی الهلک عمر» یعنی اگر علی (ع) نمی بود عمر هلاک می شد و طلحه هم که در مقدمه لکشر بود مانع این کار شدند و خصوصاً عبدالرحمن در این باره گفت: اگر خلیفه برود و در این جنگ مغلوب یا کشته شود دیگر چیزی بر اسلام نمی ماند بهتر این است که خود بمانی و پیاپی برای مجاهدین مدد بفرستی و اگر امیری کشته یا اسیر شد امیر دیگری روانه کنی که این اقدام در نظر دشمن بیشتر مهم و کارگر خواهد بود. بنابراین عمر با تدبیر خود توانسبت قبایل را جمع و آنها را به جنگ ایران تشجیع و تشویق کند .
امیرالمومنین علی (ع) نیز بر این رای موافقیت نمود و گفت: صلاح در این است که امیرالمومنین در مدینه باشد تا مملکت مسلمانان نگران باشند. سعد وقاص را بخوان و وی را برای یاری اهل اسلام در این کار نامزد فرما که او سزاوار این کار است.
امیرالمومنین عمر را رای امیرالمومنین علی بن ابیطالب موافق آمد و گفت: آری سعدلایق این امر است و بیرون او کسی دیگر بدین کار اقدام نتواند نمود .
بلاذری در مورد امارت سعد وقاص به لشکر عراق می نویسد: عمر خواست که خود به جنگ رود پس لشکری نیاز است. عباس بن عبدالمطلب و گروهی از بزرگان اصحاب پیغمبر (ص)، وی را به ماندن و فرستادن سپاه و سلاح اشارت کردند. عمر نیز چنان کرد، لکن علی ابن بیطالب (ع) وی را به رفتن اشارت فرمود.
عمر گفت: من آهنگ ماندن کرده ام، آنگاه از علی (ع) خواست که او خود سوی عراق حرکت کند اما علی (ع) نپذیرفت. پس، عمر خواست سعیدبن زید را روانه کند،لکن، عزم دیگر کرد و سعد بن ابی وقاص را بفرستاد .
فتح ویه اردشیر
سفد بن ابی وقاص سپس از فتح قادسیه به دستور عمر استراحت دو ماههای ار کرد که سپس وارد جهره شده از خراب در نزدیکی برج بزرگ بابل گذشته و آن نواحی را از دشمن پاک کرد، بعد از آن نقاطی از عراق را که هنوز جزء متصرفات اعراب نبود به تصرف خود در آورد، سپس سپاه اسلام و به اردشیر (سکولیه) را محاصره کرده است.
آن شهر در جانب کوفه واقع است- نه ماه- یا به قولی هژده ماه در آنجای مقام کردند، چنانکه نخلها دو نوبت باردار و ایشان بخوردند، مردمان شهر پیوسته با مسلمین نبرد میکردند و چون دست از پیکار میکشیدند به شهرهای خود باز میگشتند، سرانجام مردم شهرها از نرسیدن آذوغه و بی سر و سامانی اوضاع پایتخت به تنگ آمده و شهر را ترک کردند و شهر فتح شد.
تصرف دیه اردشیر، سرآغاز فتح مدائن است و این شهر یک یار شهرها وابسته به مدائن بزرگ بود و در واقع حکم کلید مدائن را داشته است. همانطور که ذکر شد قبل از فتح مدائن پیشروی اعراب مرحله به مرحله بوده است، بابل، ساباط، ویه اردشیر و سپس مدائن که اینها ثابت میکند که اعراب در نفوذ نظامی خود با احتیاط عمل کردهاند و این امر همچنین مویدان است که ایرانیان مقاومتهای از خود نشان دادند و میخواستند پیشروی اعراب را بگیرند ولی موفق نشده و اعراب به راه خود به سمت مدائن ادامه دادند.
فتح تیسفون
شهر تیسفون، شهر بسیار بزرگی بود که نخست در زمان سکلیها ساخته شده و در دوره اشکانیان و ساسانیان بر وسعت آن افزوده گشته و در آن زمان شاید بزرگترین شهر جهان بود. هفت محله بزرگ داشت که هر یک شهر جداگانه به شمار میرفت به همین جهت اعراب آنها را مداین شعبه میگفتند و بعدها خلاصه کردند و مداین گفتند یا اینکه چون شهر تیسفون بدو قسمت عمده در دو طرف دجله تقسیم میشد آنرا مداین گفتهاند ولی این روایت دوم ضعیف است.
این شهر تقریباً در 30 کیلومتری جنوب شرقی بغداد کنونی ساخته شده بود و تقریباً آبادی آن از دو سوی دجله مساوی بود. در طرف مغرب سلوکیه از سال 312 تا 310 پیش از میلاد سلوکرس اول موسس سلسله یوننی سلوکی ساخته و پس از انقراض سلوکیان مقر زمستانی پادشاهان اشکانی شده بود.
جنگ جلولاء
پس ایز آنکه تازیان تیسفون را گرفتند، یزدگرد سوم به قلعه حلوان پناه برد و درصد بود در آنجا لشکری آماده کند که از رود دیاله بگذرد و به سوی تیسفون رهسپار شود و تا زیان را از آنجا براند ولی سعد برادر زادهاش هاشم را به جنگ آن لشکریان فرستاد.
جلولا یکی از شهرهای ناحیهای به نام طبسوح از ایالت شاذ قباد بود و در میان دستگرد و خنقین تقریباً به فاصله مساوی از این دو شهر در 7 فرسنگی و 39 کیلومتری شمال شرقی خانقین در کنار یکی از شعب رود دیاله بود.
در آنجا هر یک از مردم آذربایجان و باب و اهل جبال و فارس برای آنکه به شهر و دیار خویش بروند راهی جدا داشتند پیش از آنکه جدا شوند و هر یک ره راه خویش روند انجمن کردند و گفتند اگر اکنون بپراکنیم دیگر هرکز گرد نیائیم و این جائی است که راه هر یک از ما جدا شود صواب آنست که همین جا گرد آئیم و بار دیگر با تازیان پیکار کنیم اگر فتح ما را باشد آنها را رانده باشیم، در غیر این صورت جهدی که بایست کردهایم و عذری داریم.
دلایل درگیری اعراب و ایرانیان در جلولا
یک جنبه این درگیری تعقیب دشمن بود، حتی چیز شبیه مسابقهای برای رسیدن به دشمن نیز وجود داشته و همچنین دستیابی به غنایم، ولی در نظر ایرانیان جنگ جلولا برای یزدگذد دفاع از اموال و امکان عقب نشینی به سوی جبال بوده وگرنه دلیلی نداشته در این نقطه پناه بگیرد چرا که میتوانستند به فلات ایران بروند.
البته اهمیت دیگری نیز برای اعراب داشته ، و از آنجا که جلولا آخرین شهر دشت بین النهرین در جهت جبال بوده است وچهار راهی که راههای شمال و شرق آنها به سوی آذربایجان و جبال می رفتهاند ، درآن باهم تلاقی میکردهاند از هیمن رو است که همچون سد و پادگانی در مقابل دشمن از اهمیت برخوردار بود، و در واقع اهمیت استراتژیکی باعث پناه آوردن ایرانیان به آنجا شده، از همین رو حلوان به لحظ این موقعیت جغرافیایی برای حفظ عراق ضرروی بوده است.
دینوری دلیل حضور اعراب را در حلوان ضد حمله ایرانیان دانستهاند که همین ضد مله آغاز عملیات هرمزان (هرمزان) و نهاوند شده.
بنای کوفه
بعد از قتح و مدائن عمر بن خطاب به سعد بن ابی وقاص نامه نوشت و فرمان داد که مسلمانان را در هجرتی و محل اجتماعی برگزیند و چنان کند که میان او و ایشان دریائی نیفتد، سعد به انبار شد و خواست آن جای را منزلگاه سازد لکن مگس بسیار مدرم را آزار رسانید، سعد به جای دیگر رفت، آن جای را نیز مناسب نیافت، پس به کوفه شد، حدود بر آن نهاد و سرای مردوان معین کرد و هر قبیله را در منزلگاه خویش جای داد و مسجد آنرا ساخت و این همه در سال هفده هجری بود. چندی پیش از این واقعه و ظاهراً متعاقب جنگ بویت نیز بصره پدید آمده بود. بصره زمینی بود به وسعت ده فرسنگ در هفت فرسنگ پوشیده از سنگهای سفید و نزدیک به شهری به نام ابله و زمینی را که از سنگ سفید پوشیده باشد اعراب بصره میگویند مردم بصره با مردم عمان روابط دوستی داشتند و مسلمین عمان را در این تاریخ تحت نفوذ هندوستان صدا نشستند چون ایرانیان در جنگ قادسیه شکست خورند عمر تصور کرد که ممکن است یزدگرد برای طلب مساعدت از عمان با هندوستان دست به اقدامی زند که به ضرر مسلمین تمام شود، بنابراین خواست در آن زمین پوشیده از سنگ شهری بنا کند تا در موقع لزوم از رابطه ایران با عمان جلوگیری نماید و عقبه بن غزوان را دستور داد که به آنجا رود و مقدمات بنای بصره را فراهم سازد. عقبه چنانکه معروفست با یکصد و شانزده نفر عازم ناحیهمزبور شد و ضمن راه سیصد تن دیگر بدو پیوستند و بر ابله دست یافتند و مردم آنجا را بدین اسلام درآورند و شروع به ساختمان شهر بصره در کنار دجله کردند بنای این شهر سه سال به طول انجامید و بعد از وی مغیربن شعبه و ابوموسی اشعری به حکومت آن شهر رسیدند.
فتح خوزستان
هرمزان پس از جنگ قادسیه به اهواز حوزه فرمانروایی خویش باز آمده بود و از آنج از راه مناذر و نهرتیری به حدود میسان و دشت میسان که تعلق به حوزه بصره داشت تاخت و تاز میکرد در واقع یزدگرد و هرمزان که از جلوی اعراب سعد گریخته بوند بصره را که ظاهراً قوای کافی برای مقاومت نداشت برای حمله به اعراب نقطه مناسبی پنداشته بوند. لیکن اعراب در این حدود نیز حملههای هرمزان را دفع کردند و در سوق اهواز او را عقب راندنهد. عاقبت در شوشتر هرمزان به تعبیه کار پرداخت. حصار آنجا را عمارت (عمارت) کرد و در قلعه لشکر و ذخیره بسیار گرد کرد.
ابوموسی اشعری که امارت بصره داشت آهنگ جنگ هرمزان نمود. به دستور خلیفه عدهای نیز از کوفه به وی پیوستند. جنگی روی داد که آن لشکر هرمزان بشکست و به درون حصار گریخت. ابوموسی باز به محاصره پرداخت و این بار این محاصره دراز کشید و لشکر عرب ستوه شد.
فتح نهاوند
پس از فتح شوش، شوشتر، . . . توسط اعراب، در سال 19 هـ عدهای از مردم ایران به ویژه بزرگان ری، قومی، همدان اصفهان، نهاوند و دینور به همدیگر نامه نوشتند و توافق کردند که لشکری برای مقابله با هجوم اعراب فراهم نمایند، پس از آنکه در این کار توفیق یافتند، و آن به سال بیست بود یزدگرد، مردان شاه ذوالحاجب را امیرشان کرد. شمار مشرکان در آن روز شصت هزار و به قولی صد هزار تن بود، عمار بن یاسر از ایشان به عمر بن خطاب خبر داده بود، ابتدا عمر قصد داشت خود به جنگ بیاید ولی میترسید که رومیها سرزمینهای از دست رفته خود را دوباره تصرف نمایند و حبشیان نیز بر یمن تسلط یابند، لذا دستور داد که دو بهره از سپاهیان کوفه و گروهی از مردم بصره را تجهیز نمود به مقابله شدمن فرستاد، و گفت: مردمی را به امیری خواهم گمارد که پیش هر کار به پیشواز نیزهها رود، پس نامه به نعمان بن عمرو بن مقرن مزنی بود نوشت و او را به فرماندهی سپاه بگمارد.
دینوری مینویسد: عمر فرمان نعمان را به سائب بن اقرع داد و گفت: اگر نعمان کشته شد فرمانده جنگ حدیقه بن یمان خواهد بود و اگر او کشته شده مغیره بن شعبه و اگر او کشته شد اشعث بن قیس فرمانده خواهد بود، عمر نوشت دو مرد نزد تو هستند که شجاع و سوارکار عرب به شمار میآیند. عمر بن معدی کرب و طلیحه بن خویلد در مورد جنگ با آن دو مشورت کن وی آنان را سرپرست هیچ کار مکن.
[1]– رضانی، عبدالعظیم، تاریخ ایران، ج 8، ص 740.
[2]– مشکور، محمد جواد، تاریخ سیاسی ساسانیان.
[3]– تاریخ ایران ( پژوهش دانشگاه کمبریج)، ترجمه: حسن انوشه، ج4، ص10.
[4]– مشکور، محمد جواد، تاریخ سیاسی ساسانیان.
[5]– ثاث، دکتر. ر. ، اسلام در ایران، ترجمه: محمود افتخارزاده، ص 21.
[6]– پرویز، عباس، از عرب تا دیالمه، ص9.
[7]– تویسرکانی، قاسم، تاریخی از زبان تازی در میان ایرانیان، ص9.
[8]– مشکور، محمد جواد، تاریخ سیاسی ساسانیان.
[9]– صفا، ذبیح الله، دلیران جانباز، ( مجموعه مقالات)، ص15.