به روایت تاریخ اجتماعی انسان، نهاد خانواده اولین نهاد اجتماعی است که برخی از جامعهشناسان مانند (مورگان و مارکس) پیدایش آن را همزمان با ظهور مالکیت فردی میدانند. در جامعه ایران نیز از دیرباز نهاد خانواده اولین و مهمترین بستر اجتماعیشدن فرد و فراگیری آموزهها ، ارزشها و هنجارهای اجتماعی بوده و هست. این ساختار بازمانده از سدههای گذشته همواره دارای کارکردهای بسیاری بوده که منجر به قوام و دوام آن در ایران نیز گردیده و به آن سیما و کارکردی « مقدس » داده است (طایفی ،ع.، 1383).
همه مصلحین، حتی رویاگرایان و آنان که به ناکجاآباد روی کردند ، بر خانواده و اهمیت حیاتی آن برای جامعه تاکید ورزیدهاند . به درستی هیچ جامعهای نمیتواند ادعای سلامت کند ، چنانچه از خانوادههایی سالم برخوردار نباشد . باز بی هیچ شبهه ، هیچ یک از آسیبهای اجتماعی نیست که فارغ از تاثیر خانواده پدید آمده باشد .
به بیان اتوکلاین برگ، فرزند ، پدر بشر است . یعنی اوست که رسالت تداوم نسلها را در خود دارد و هم اوست که کیفیّت و کمیّت نسل فردا را رقم میزند و سلامت در تربیت فرزندان بسیار حائز اهمیت است . همچنین نوشتههای انسانشناسی ، مشحون از آراء دانشمندانی است که نه تنها خانواده را پایدار میبینند ، بلکه آثار عمیقی از جانب آن بر فرزندان ملاحظه میکنند ( ساروخانی ،1382 ،ص 11) .
با این همه و به رغم اهمیت حیاتی خانواده در سلامت جسم و روان انسانها در تمامی جوامع ، خانواده جدید در معرض تهدیدها و آسیبهای بسیار است و همچنین باید توجه داشت که پدیده صنعتیشدن از طریق رشد دادن فردیت ،و وارد کردن زنان به فعالیت تولیدی و اجتماعی خارج از خانه ، تقویت استقلال اقتصادی افراد و به تبع آن کاهش بردباری آنان نسبت به یکدیگر ، شناخت و تثبیت و افزایش حقوق زنان ، قانونی کردن ( تقریباً جهانشمولِ ) حق طلاق ، شهرنشینی ، خشونت خانوادگی ، اشتغال زنان و پیامدهای آن ، مهاجرت از روستا به شهر ، تحرک اجتماعی و اقتصادی و محلی بیشتر و گسترش تماسها و روابط اجتماعی ، کاهش نفوذ مرد در خانواده و بسیاری عوامل دیگر از این قبیل ، که بر وضع نهاد خانواده تاثیر گذاشت و درواقع جامعه صنعتی ضمن حلّ بسیاری از تضادهای جوامع ماقبل خود موجب بروز تضادها و تنشهای جدیدی شد و در مجموع ، عملکرد آن به لحاظ تاثیرگذاری در حفظ خانواده ، منفی بوده است که این منفیگرایی در جامعه ما هم تاثیرش را بر خانوادهها بهجای گذاشته است و در حقیقت از طریق این خانوادهها است که ملغمهای از ضدّ ارزشهای سلطهگر و بیگانه و ضد ارزشهای سلطهگر داخلی ( طبقه حاکم ) به عنوان ارزشهای برتر و جاودانه معتبر بر جامعههای زیر سلطه حاکم میشود و این جامعهها را برای از خود بیگانهشدن و بریدن با زمینههای اجتماعی و طبیعی خودشان آماده میکند و در معرض متلاشی شدن قرار میدهد . روشنتر بگویم : اگر خانواده کهن خود ادامه و ادامهدهنده سنتهایی بود و محل پیوند انسان و زمینههای اجتماعی و طبیعی زندگی وی بود ، خانوادههای جدید محلی هستند که پیوند انسان را با محیط اجتماعی و طبیعیاش قطع میکنند . اساسیترین وظیفه آنها ایجاد بریدگی و انقطاع فرهنگی است یعنی نسل جدیدی تحویل جامعه میدهند بریده از تاریخ و ناآگاه از آن . حال و آیندهای ذهنی و مبهم دارند . نتیجه این امر ، درد بیدرمانی است که تمام جوامع زیر سلطه با آن مواجه یا شدیداً بدان مبتلا هستند و به قول جلال آل احمد : « انسانهایی قالبی و از راه مانده ، ساخته و تحویل بشر شدهاند که در مقام ابتکار عمل ، علیرغم تحصیلات لیسانسها ، دیپلمها و دکتریهایشان از دهقانزادهای عقبترند » و در عرصه خلاقیت نه به عنوان مغز و اندیشه حضور دارند و نه به عنوان عمل ، چرا که بریدگیشان از یک سلسله روابط ، بدانها اجازه و امکان نمیدهد که در چهارچوب آن روابطی که برایشان مبهم و ناشناخته است عمل کنند .